عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
پنل پیامک کاملا رایگان favano.ir | 2 | 1353 | moona |
توزیع رایگان کتاب احمــــد به مناسبت دوم مرداد سالروز تولد سردار شهید حاج احمد کاظمی | 0 | 1065 | ali |
یادی از امیر آسمان ها… | 1 | 1191 | ali |
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
پنل پیامک کاملا رایگان favano.ir | 2 | 1353 | moona |
توزیع رایگان کتاب احمــــد به مناسبت دوم مرداد سالروز تولد سردار شهید حاج احمد کاظمی | 0 | 1065 | ali |
یادی از امیر آسمان ها… | 1 | 1191 | ali |
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، مراسم تشییع پیکر 270 شهید تازه تفحص شده دفاع مقدس، عصر امروز با حضور با شکوه و گسترده مردم پایتخت برگزار شد. این مراسم که قرار بود ساعت 16 بعدازظهر از میدان بهارستان آغاز شود به دلیل ازدحام جمعیت در این میدان و خیابان های اطراف آن - خیابان مجاهدین اسلام، خیابان مصطفی خمینی، خیابان جمهوری اسلامی و خیابان فردوسی- با تاخیر یک و نیم ساعته آغاز شد.
پیکرهای پاک شهدا قبل از شروع مراسم، با تریلرهای مخصوص، از سمت میدان شهدا به سمت میدان بهارستان انتقال یافت که در این مسیر، کسبه و مردم منطقه ضمن بستن مغازه ها با پیکرهای مطهر همراه شدند که همین امر موجب کند شدن روند انتقال شهدا به میدان بهارستان و تاخیر در آغاز مراسم گردید.
فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح، از کشف پیکرهای مطهر 175 شهید غواص عملیات کربلای چهار خبر داد.
به گزارش روابط عمومی کل سپاه، این مطلب را سردار سرتیپ پاسدار سیدمحمد باقر زاده در آیین استقبال از پیکرهای مطهر شهدای دفاع مقدس که روز گذشته(دوشنبه) از مرز شلمچه وارد کشور شدند، عنوان کرد.
وی افزود: این شمار پیکرهای مطهر متعلق به غواصان عملیات کربلای 4 است که با دستان بسته به شهادت رسیده و زنده به گور شدند.
باقرزاده ادامه داد: برخی پیکرهای مطهر این شهدا زمانی که کشف شد، هیچ جراحتی نداشتند و متوجه شدیم که آنها زنده به گور شدند و امروز همین جنایات توسط تکفیری ها در کشورهای مسلمان رخ می دهد.
فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح گفت: پیکرهای مطهر پنج شهید در منطقه فاو، 175 شهید در منطقه ابوفلوس، هشت شهید در شلمچه، 21 شهید در مجنون، 40 شهید در شرق دجله و جاده خندق و 21 شهید در منطقه زبیدات کشف شد.
روز گذشته پیکرهای مطهر 270 شهید دفاع مقدس، که طی عملیات اخیر تفحص کشف شده اند از طریق مرز شلمچه وارد کشور شدند.
فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح گفت: در بعضی نقاط برای انجام کار تفحص حتی جادهها قطع شده بود. جاده سیدالشهدا از این جمله بود. گفتم خدایا تکلیف ما اینجا چیست؟ وسط هور در دریا و این همه آب. میبایست پل بزنیم...
93/10/04
سردار سید محمد باقرزاده، فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در روایتهایش از صحنههای خاص مواجهه با پیکر شهدا در جریان تفحص به خاطراتی اشاره میکند که سالها بعد از دفاع مقدس زمینهای از شگفتیهای این جریان را به نمایش میگذارد. او در همین رابطه به خاطرهای در هور و احداث پل و ترمیم جادهها اشاره کرده و آن را اینگونه روایت میکند:
ماجرای احداث پل روی هور که منجر به کشف پیکر 700 شهید شد
در بعضی نقاط برای انجام کار تفحص حتی جادهها قطع شده بود. جاده سیدالشهدا از این جمله بود. یک کیلومتر و نیم از 13 کیلومتر این جاده قطع شده بود. وقتی میخواستیم به جاده وارد شویم و آن را تعمیر کنیم، یک عده آمدند و گفتند فلانی میخواهد اینجا جاده ترمیم کند و اگر این جاده مرزی ترمیم شود ممکن است عراقیها نفوذ کنند. جناب سرهنگ غلامی به من گفت بچهها خیلی نگرانند اگر ممکن است یک مشورتی بکنید. گفتم با چه کسی مشورت کنم؟ گفت با بزرگترها. گفتم من با خدا مشورت میکنم. گفتم خدایا تکلیف ما اینجا چیست؟ وسط هور در دریا و این همه آب. میبایست دستگاه ببریم و پل بزنیم تا به آن نقطه مورد نظر برسیم. پرسیدیم تکلیف چیست؟ و تفألی به قرآن زدم. جواب آمد: «وَلَقَدْ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقًا فِی الْبَحْرِ یَبَسًا لا تَخافُ دَرَکًا وَلا تَخْشى: ما به موسی وحی کردیم که بندگانم را شبانه (از مصر) حرکت بده و برای آنها از میان دریا راهی خشک پدید آور و از تعقیب دشمن و غرق شدن در دریا هراسی به خود راه مده.»
یه روز که دوستانش داشتن توی نی زارها دنبال پیکر شهدا میگشتن ، مشاهده میکنن که یه جمجمه روی یکی از نی ها هست ،
یعنی نی رشد کرده و جمجمه رو باخودش بالا آورده ...!
متوجه میشن که حتما زیر نی باید پیکر یکی از شهدا باشه ،
وقتی پیکر رو پیدا می کنن توی وصیت نامه این شهید بزرگوار جمله ای نوشته بود و اون جمله این بود:
« دوست دارم مثل امام حسین(ع) سرم روی نی رود...»
مرتب برای خانواده نامه می فرستاد ..
. در این نامه ها همیشه به ما نصیحت می کرد ... سفارش های او بیش تر در مورد نماز و حجاب و ... بود.
اما این بار یک جمله ی دیگر به نامه اش اضافه کرده بود! محمد از ما یک تقاضایی داشت ... یک تقاضای متفاوت!
نوشته بود: " اگر دختر خوب و مناسبی برای من پیدا کردید، من حرفی برای ازدواج ندارم! به شرطی که مانع جبهه رفتن من نشود."
ازش پرسیدم: راستی، برای چی به فکر ازدواج افتادی؟!
بی مقدمه گفت: به خاطر صحبت های حاج آقای گردان! ... ایشان گفتند: " نماز انسان متأهل، هفتاد برابر مجرد است." یا این که: " برای رسیدن به کمال، انسان متأهل زودتر مسیر خودسازی را طی می کند ... "
بعد گفت: من هم از خدا خواستم اگر صلاح می داند، من از این ثواب بهره مند شوم. در آخرین سفر گفت: " دیگر دنبال پیدا کردن همسر برای من نباشید! " رفت و جاودانه شد ... " "
خوشا به حال شهدا، که حتی برای ازدواج کردن هم، نیت الهی داشتند.
یاد شهدای انقلاب
روزهای اوج شور و نشاط انقلابی مردم بود. ان شب بیخوابی زده بود به سرم. خانه ما کوچک بود و فرزندانم زیاد. نیمه شب دیدم, اصغر بلند شد و رفت سراغ یخچال. بی صدا دو لقمه نان پنیر گرفت و بعد برادرش حسن را هم بیدار کرد. ارام لقمه نان و پنیر را خوردند و رفتند سمت حیاط. بی صدا بلند شدم و رفتم پشت پنجره ببینم چه کار می خواهند بکنند.
نم نم باران می بارید. هر دو زیرباران لباسشان را در اورده بودند. اصغر شروع کرد با پارچ روی حسن اب ریختن. بعد حسن روی اصغر. فهمیدم غسل می کنند. رفتم توی حیاط. گفتم یخ می کنید این چه کاریه, نصف شب, زیر بارون!
با شرم گفتن مامان, امروز تظاهراته, می خوایم با غسل بریم. وقتی صبحانه نخورده رفتند, فهمیدم ان لقمه نان و پنیر هم سحری انها بوده.
تا چند روز خبری از آنها نشد. ان روزها مزدوران رژیم دست به اسلحه شده و مردم را به تیر می بستند. دلم شور هر دو را می زد. چند روز بعد اصغر برگشت. حسن را هم مجروح در بیمارستان پیدا کردم...
حسن, روز پیروزی انقلاب شهید شد, اصغر چهار سال بعد در عملیات محرم.
هدیه به شهیدان غلام حسن و علی اصغر اتحادی صلوات,,
قانون فیزیک را به یاد داری؟
هر جا غلظت محیط شفاف بیشتر باشد
پرتوی شکست به خط عمود نزدیک تر است
کلید خونه شون رو داد مغازه دار دم کوچه ....
مغازه دار می گفت :
بیست و نه سال هر موقع از خونه میره بیرون کلید خونه شون رو میده به من
میگه بچه ام که از راه برمیگرده
خسته اس
بره استراحت کنه پشت در منتظر من نمونه اذیت بشه
بیست و نه سال بچه اش رفته توی کانال کمیل و هنوز برنگشته !
* ای خاص تریت مخاطب خاص زندگیم به دادمان برس که سخت محتاجیم !
** شهید #تورجی_زاده
*** شادی روح شهدا و مادر شهدا #صلوات
زمان ما هم مثل همیشه، رسم و رسوم ازدواج زیاد بود. ریخت و پاش هم بیداد می کرد.ولی ما از همان اول ساده شروع کردیم؛ خریدمان یک بلوز ودامن برای من بود و یک کت وشلوار برای مرتضی. چیز دیگری را لازم نمی دانستیم. به حرف و حدیث ها و رسم و رسوم هم کاری نداشتیم؛ خودمان برای زندگی مان تصمیم می گرفتیم. همین ها بود که زندگی مان را زیباتر می کرد.
هدفم از آمدن به سپاه آن بود که برادر شهیدم
سید رضا ساداتی در وصیت نامه اش نوشته بود:
«امام فرموده پاسدارها پاره تن من هستند...
از صادق آهنگران خواست تا برای مجموعه جدید « روایت فتح » اشعاری بخواند .
روزی که برای بازدید و فیلمبرداری از شهر هویزه می رفتند ، آهنگران مثنوی هایی خواند و آنها را برای فیلم هایش انتخاب کرد . از جمله :
چرا بستند راه آسمان را ؟
چرا برداشتند این نردبان را؟
مرا اسب سپیدی بود روزی
شهادت را امیدی بود روزی
خدا اسب سپیدم را که دزدید؟
شهادت را ، امیدم را ، که دزدید؟
وقتی آهنگران این اشعار را با صدای سوزناک خود خواند ، سید در ماشین کنار او نشسته بود و می گریست .
بچه های گروه که سید را خوب می شناختند ، می دانستند که ناله ها و گریه های سید بخاطر جا ماندنش از قافله شهداست.
احتمالاً زمستان سال 68 بود كه در تالار انديشه فيلمي را نمايش دادند كه اجازه اكران از وزارت ارشاد نگرفته بود. سالن پر بود از هنرمندان، فيلمسازان، نويسندگان و ... در جايي از فيلم آگاهانه يا ناآگاهانه، داشت به حضرت زهرا سلام الله عليها بي ادبي ميشد. من اين را فهميدم. لابد ديگران هم همين طور، ولي همه لال شديم و دم بر نياورديم. با جهان بيني روشنفكري خودمان قضيه را حل كرديم. طرف هنرمند بزرگي است و حتما منظوري دارد و انتقادي است بر فرهنگ مردم اما يك نفر نتوانست ساكت بنشيند و داد زد: خدا لعنتت كند! چرا داري توهين ميكني؟!
همه سرها به سويش برگشت در رديفهاي وسط آقايي بود چهل و چند ساله با سيمايي بسيار جذاب و نوراني. كلاهي مشكي بر سرش بود و اوركتي سبز بر تنش. از بغل دستيام (سعيد رنجبر) پرسيدم: " آقا را ميشناسي؟"
گفت: "سيد مرتضي آويني است."
راوی : رضا رهگذر
ازدل خاک فکه،شهیدی یافتند,در جیب لباسش برگه ای بود:«بسمه تعالی.جنگ بالاگرفته است. مجالی برای هیچ وصیتی نیست.تاهنوزچندقطره خونی دربدن دارم،حدیثی ازامام پنجم مینویسم:
«بتوخیانت میکنند،تومکن.توراتکذیب میکنند،آرام باش.تورامیستایند، فریب مخور.تورانکوهش میکنند، شکوه مکن.مردم شهر ازتوبدمیگویند،اندوهگین مشو.همه مردم تورانیک میخوانند، مسرورمباش آنگاه ازماخواهی بود»… دیگر نایی دربدن ندارم؛خداحافظ دنیا
"یازهرا"
دانش آموز شهید «مهرداد عزیزاللهی» در مهرماه سال 1346 در شهر اصفهان در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. دوران کودکی خود را در کنار برادر خویش مسعود که او نیز به فیض شهادت نایل شده، سپری کرد.
تحصیلات راهنمایی را به پایان نرسانده بود که با جثهای کوچک ولی روحی بلند و شجاعتی وصف ناپذیر به جبهه اعزام شد و همزمان با حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل، در سنگر علم و دانش و تا قبل از شهادت درس خود را تا سال سوم هنرستان در رشته برق الکترونیک ادامه داد.
شهید در استان یزد دیده به جهان گشود . او در عملیات قدس 5 در دشت آزادگان ، هورالهویزه در تاریخ 1364/05/14 به درجه رفیع شهادت نائل شد . و در گلزار شهدای جنگ تحمیلی با خاک سپرده شده است .
پانزده سالش بود و نمی گذاشتند برود جبهه می گفت : مگر نه این که حضرت قاسم سیزده سالش بود که با عمویش رفت کربلا ؟ بسیج هم که یک گردان دارد به اسم قاسم ابن الحسن (ع) پس چرا به من می گویند سنت برای جبهه کم است ؟.
آخرش هم رفت سال تولدش را توی شناسنامه دست کاری کرد و کپی شناسنامه ی جعلی را داد بسیج تا اجازه دادند برود جبهه .
شهیدحسن یوسف پورمحمدی درسال 1346 در روستای محمدیه از توابع نائین از استان اصفهان در خانواده مذهبی چشم به جهان گشود . او دوران طفولیت را که عشق حسین در وجودش با شیر مادر عجین شده بود . دوران تحصیل ابتدائی را در دبستان عبرت محمدیه گذرانید در کلاس چهارم ابتدائی درس میخواندکه انقلاب اسلامی مردم ایران شروع شد و به اوج شور و هیجان خود رسیده بود.
وبعد از زمانی با کاروان حماسه سازان عاشورا ، لبیک با امام خویش را پاسخ گفت و برای دومین بارراهی جبهه های جنوب شد و در واحد اطلاعات عملیات مشغول خدمت گردید .
محمدحسین در تاریخ 29 فروردین 1346 در خانواده ای مذهبی در یکی از روستاهای شهر اصفهان به دنیا آمد
و در تاریخ 21 آذر 1367 در سن 21 سالگی در منطقه عملیاتی فاو به درجه رفیع شهادت نائل شد و هنوز مادر شهید چشم به راه فرزند شهید گمنام خود است .
شهید گمنام
یعنی شهیدی که می توانست عقب بیاید اما ماند...
چندین سال مسئول تفحص لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع) بود اما هیچ گاه خود را با این عنوان معرفی نمیکرد. در مرامش نبود که بخواهد خودش را به عنوان مسئول معرفی کند. همیشه دستها و لباسهایش روغنی، گازوئیلی و خاکی بود. گاهی وقتها پیش می آمد که خودش روی بیل میکانیکی می نشست و کار می کرد. گاهی هم روی اتوبوس می نشست و نیروها را جا به جا می کرد. خادم به تمام معنا بود. هیچ وقت از تفحص حرف نزد در هیچ برنامه ای هم شرکت نکرد که بخواهد از کار در تفحص و سختی های آن بگوید. یادم است که می گفت روغن و گریس بیل میکانیکی و بیل و کلنگ تفحص با من و روایت تفحص و بقیه کارها با شما.
-زمانی در منطقه طلائیه مشغول تفحص شهدا بودند، شرایط بسیار سختی بود طوری که با قایق برایشان آذوقه می بردند اما شهید عاصمی یک ماه تمام در آن منطقه ماند. مصمم بود که در عمق این خاک اجساد شهدا پیدا خواهند شد. کار در منطقه مصادف با ایام ماه محرم شده بود با این حال ایشان به همراه تعدادی از دوستان در منطقه ماندند. حاج عباس خودش روی بیل میکانیکی می نشست و مشغول می شد. گاهی که به عمق چند متری می رسید بوی لجن سرتاسر منطقه را می گرفت ولی او با این وجود کار را ادامه میداد. خودش می گفت در حال انجام کار با بیل میکانیکی در عمق چند متری بودم که با وجود بوی آزار دهنده لجن به یکباره متوجه بوی عطر در فضا شدم و جنازه شهیدی نمایان شد که تمام بدنش معطر بود. بعد هم یکی یکی جنازه دیگر شهدا را پیدا کردیم.
راوی: برادر حاج حسین کاجی
یکی از خصوصیات شهید عاصمی استفاده بهینه از امکانات در انجام کارها بود. او نسبت به بیت المال خیلی حساسیت نشان میداد. به عنوان مثال هر موقع افراد از قسمت های دیگر با همراه ایشان تماس میگرفتند بلافاصله تلفن را قطع می کرد و از تلفن داخلی با آنها تماس میگرفت تا بیت المال تضییع نشود. ایشان پیش از شهادت به درخواست خودش مبلغی را که به عنوان حق جانبازی در فیش حقوقی اش وجود داشت را قطع کرده بود.
شهید حجت الاسلام شریف قنوتی، اولین روحانی شهید در دفاع مقدس است که در جریان مقاومت مردم خرمشهر به شهادت رسید. خاطره زیر ماجرای گفتگوی این شهید بزرگوار با بنی صدر در سال 59 است.
20 مهر 1359 بود. در پلیس راه خرمشهر جلسه ای با حضور بنی صدر، رییس جمهور وقت و جانشین فرماندهی کل قوا، شیخ شریف قنوتی، شهید کلاهدوز، فرمانده کل سپاه وقت، سرهنگ رضوی، فرمانده وقت ناحیه ژاندارمری خوزستان، شهید سرگرد اقارب پرست، شهید جهان آرا، فرمانده وقت سپاه خرمشهر، سروان امان الهی از ارتش که با شیخ شریف همکاری می کرد و سایر فرماندهان عالی رتبه حاضر در منطقه برگزار شد.
بنده نیز در کنار شیخ شریف بودم. در این جلسه شیخ شریف به بنی صدر گفت: آقای بنی صدر شما فرماندهی کل قوا هستید، چرا نیرو نفرستادید؟ بنی صدر گفت: شما از آمدن نیرو چه می دانی؟ چرا ما نیروئی را فدا کنیم؟ در صورتی که شهروندان می توانند از شهر دفاع کنند. شیخ شریف عصبانی شد. چوب کوتاهی در دستش بود. آن را به بنی صدر نشان داد و گفت: با این از شهر دفاع کنیم. با این حرفی که شما می زنید بگویید: ما می خواهیم شهر را با مردمش تحویل بدهیم. بنی صدر به شیخ شریف گفت: شما که تکنیک رزمی ندارید! احساساتی چرا برخورد می کنید؟ شما از جبهه و جنگ چه می دانید؟ این ما هستیم که تشخیص می دهیم. من فرمانده کل قوا هستم.شیخ شریف به بنی صدر گفت : شما چه باشید چه نباشید تا وقتی ما هستیم خرمشهر سقوط نمی کند. وقتی نباشیم شاید. در این هنگام تمام فرماندهانی که کنار بنی صدر بودند از بنی صدر دفاع کردند و در مقابل شیخ شریف موضع گرفتند. آنها به شیخ گفتند: شما بهتر می دانید یا آقای بنی صدر؟ شما از مسائل جنگ چه می دانید؟
*صغری خیل فرهنگ
عظیم لوچی چهارمنی عضو خانواده بلوچی ها بود که در بیست و پنجمین روز از سال 46 به دنیا آمد و محرومیت ابتدایی ترین واژه تلخی بود از همان آغازین روزهای زندگی در کامش نشست. عظیم دوران ابتدایی اش را در روستای نکپح و دوران راهنمایی را در شهرستان نیک شهر که از زادگاهش 45 کیلومتر فاصله داشت با پای پیاده طی می کرد.روح بلند و آرمان گرای او چون نامش بسیار عظیم بود و وارسته. امام حتی سختی راه و طولانی بودن مسیر دلیلی نشد که او دست از فعالیت و جهادش در راه علم آموزی بردارد.آنچه در پی می آید مروری است بر زندگی تا شهادت این شهید والامقام که در نهایت ایستادگی پای ولایت و اسلام در شهریور ماه 75 به دست عناصر خود فروخته سلفی و وهابیت به شهادت رسید...
زمزمه ای که بی تابش کرده بود
عظیم دانش آموزی با وقار محبوب ،مودب، و کوشا بودکه همواره تلاش می کرد تا در کنار علم آموزی به تکالیف دینی خود بپردازد.از همان دوران کودکی احترام خاصی برای والدینش قائل بود . هیچ کاری را بدون رضایت پدر و مادرش انجام نمی داد .عظیم اهل ورزش بود و علاقه ویژه ای به کوهنوردی و شنا داشت .اگرچه عظیم در مسیری که انقلاب اسلامی برای رسیدن به آرما ن هایش پیمودبه دلیلی سن کمی که داشت نتوانست به طوری شایسته فعالیت کند اما بعدها تمام تلاش خود را صرف آگاهی مردم منطقه نمود .پیروزی انقلاب اسلامی نقطه عطفی درزندگی عظیم بود تا اورا بیش از پیش در مسیر تحقق آرمان های انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی قرار دهد .13سال بیشتر نداشت که زمزمه های حمله عراق به کشور را شنید وتلاش کرد تا راهی برای حضور در جبهه بیابد امام سن کمش و عدم رضایت خانواده در آن روزها فرصت جهاد به او را نداد... اما در طول سال های جنگ همواره فعالیت های زیادی جهت آگاه سازی مردم منطقه دشت باری ،اهوران و خنثی سازی تبلیغات ضد انقلاب انجام داد که از تاثیرات آن می توان به اعزام رزمندگان به مناطق عملیاتی داشت.
شهید اسدی از تخریبچی های دوران دفاع مقدس بودند که در عملیات های بزرگی معبر های مین را برای رزمندگان اسلام با دلیری فراوان باز کردند. ایشان بعد از جنگ به شغل معلمی مشغول بودند و پس از بازنشستگی برای خنثی سازی مین دوباره راهی مناطع عملیاتی شدند و در 6 اردیبهشت سال 1386 هنگام خنثی سازی مین های منطقه قصر شیرین به فیض رفیع شهادت نائل آمدند.
وصیت نامه شهید حسن ابراهیم
من به شما امت شهید پرور چنین توصیه می کنم هر چند شما را بری از این توصیه هاست و شما بالاتر از آنید که فرد گناهکاربخواهد به شما توصیه و سفارش کند و لیکن این سفارش را می کنم که من که خود نتوانستم کاری برای این انقلاب انجام دهم ولی از شما می خواهم که امام را یاری کنید جبهه ها را خالی نگذارید هرچند که خالی نگذاشته اید و همیشه جبهه و نماز جمعه را پر نمایید و از این راه مشت محکمی بر دهان ابر قدرت ها بزنید و در تظاهرات هاو نبردها همیشه صحنه نبرد اسلام علیه کفر را خالی نگذارید و همیشه و در همه حال خدا را یاد کنید که بایاد خداوند دل ها آرام می گیرد.