چندین سال مسئول تفحص لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع) بود اما هیچ گاه خود را با این عنوان معرفی نمیکرد. در مرامش نبود که بخواهد خودش را به عنوان مسئول معرفی کند. همیشه دستها و لباسهایش روغنی، گازوئیلی و خاکی بود. گاهی وقتها پیش می آمد که خودش روی بیل میکانیکی می نشست و کار می کرد. گاهی هم روی اتوبوس می نشست و نیروها را جا به جا می کرد. خادم به تمام معنا بود. هیچ وقت از تفحص حرف نزد در هیچ برنامه ای هم شرکت نکرد که بخواهد از کار در تفحص و سختی های آن بگوید. یادم است که می گفت روغن و گریس بیل میکانیکی و بیل و کلنگ تفحص با من و روایت تفحص و بقیه کارها با شما.
-زمانی در منطقه طلائیه مشغول تفحص شهدا بودند، شرایط بسیار سختی بود طوری که با قایق برایشان آذوقه می بردند اما شهید عاصمی یک ماه تمام در آن منطقه ماند. مصمم بود که در عمق این خاک اجساد شهدا پیدا خواهند شد. کار در منطقه مصادف با ایام ماه محرم شده بود با این حال ایشان به همراه تعدادی از دوستان در منطقه ماندند. حاج عباس خودش روی بیل میکانیکی می نشست و مشغول می شد. گاهی که به عمق چند متری می رسید بوی لجن سرتاسر منطقه را می گرفت ولی او با این وجود کار را ادامه میداد. خودش می گفت در حال انجام کار با بیل میکانیکی در عمق چند متری بودم که با وجود بوی آزار دهنده لجن به یکباره متوجه بوی عطر در فضا شدم و جنازه شهیدی نمایان شد که تمام بدنش معطر بود. بعد هم یکی یکی جنازه دیگر شهدا را پیدا کردیم.
راوی: برادر حاج حسین کاجی
ارتباط خود را با شهدا حفظ کرده بود. بعد از جنگ با ورود در تفحص لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع) و پس از آن در راهیان نور و نمایشگاه های دفاع مقدس در قم که هر ساله در هفته دفاع مقدس برگزار میشد. همیشه برای برپایی نمایشگاه های دفاع مقدس در سالهایی که در جوار شهدای گمنام کوه خضر نبی(ع) برپا میگردید قبل از برپایی نمایشگاه ابتدا بنده و شهید عاصمی و حاج حسین کاجی می رفتیم کوه. معمولاً هم صبح زود بود. به محض اینکه می رسیدیم قبل از هرکاری حاج عباس کفش هایش را از پا در می آورد و میرفت سراغ شهدا. شهدایی که خودش به آنجا آورده بود...
-از آن دسته آدم هایی بود که برای انجام هر کار تنها رضای خداوند را مد نظر قرار می داد به همین خاطر حاضر نبود که از او تقدیری به عمل بیاید یا بواسطه خدماتی که انجام داده بخواهند هدیه ای به او بدهند. یکبار هم که در مجلسی از او به خاطر زحماتی که در برپایی نمایشگاه های دفاع مقدس کشیده بود تقدیر به عمل آمد و به رسم یادبود سکه ای به او اهدا شد این سکه را داده بود به یکی از بچههایی که در جریان برپایی نمایشگاه کمک کرده بود ولی برای تقدیر و تشکر اسمش را از قلم انداخته بودند.
تازه بعد از شهادتش بود که این را فهمیدیم...
راوی: برادر حاج احمد بیطرفان
عاشق ائمه بود مخصوصا حضرت زهرا(س)؛ مراسم روضه خوانی را در خانه مان با روضه حضرت زهرا(س) شروع کردیم بعد گفتند امام هادی(ع) هم خیلی مظلوم است و کم کم آورد داخل برنامه ها کم کم برنامههای مراسم را به محرم هم کشاند، قبل از شهادتش مولودی برای امام حسین (ع) توی ماه شعبان هم گرفت و در همین ماه هم به شهادت رسید و فکر می کنم از همان مولودی حاجتش را هم گرفت.
راوی: همسر شهید
ظهر روزی که این عزیزان به شهادت رسیدند در منطقه ای برای صرف ناهار توقف کردیم. شهید عاصمی سمت چپ بنده نشسته بود. همگی مشغول صرف ناهار شدیم که یک لحظه متوجه شدم حاج عباس نان خشک و ماست می خورد. وقتی علت را از ایشان سئوال کردم گفتند: «این ناهار برای بچه هایی تهیه شده که در منطقه مستقر هستند نه برای من که اینجا مهمان هستم.» برای بنده خیلی جالب بود که این شهید عزیز حتی در آخرین لحظات عمر پر برکت خود این حالات و روحیات خاص را حفظ کرده بود و به این گونه مسائل توجه داشت.
راوی: برادر علی امیر